درباره ما


از همون دوران بچگیم انگاری هدف من مشخص شده بود و تو تمام این سالها فقط تلاش کردم و زحمت کشیدم تا زودتر به هدفم برسم.
سومین روز ماه دوم تابستان 65 من توی خانواده فرهنگی پدر معلم بود و من از رین سه تا دخترخانواده دخذ وسطی هستم
تو شهر نوشهر استان مازندران به دنیا اومدم تو دامن مامان با گذشت و صبورم بزرگ شدم به خاطر شغل پدر فرهیختهام تحصیلاتم تو چندتا از شهرستان های استان مثل ساری – محمود آباد و کلاردشت انجام شد. این جابجایی ها باعث شده بود من محدود به یک سری دوستان و آشنا نباشم و در هر دوره از زندگی به دنبال ارتباط با آدم های جدید باشم ( البته هنوز هم همینم ) تمام خاله بازیهام در اصل معلم بازی بود. دوران ابتدایی و متوسطه اول جزو بهترین های کلاس بودم.
عاشق کارهای فرهنگی و پرورشی توی مدرسه بودم مجری میشدم، نمایش اجرا میکردم، سرود میخوندم و … و عاشق این بودم که مدیریت کنم بین بچه ها و سرگروه میشدم. و در کنارش درس رو هم میخوندم.
از اونجایی که خب درسم خیلی خوب بود موقع انتخاب رشته ریاضی و فیزیک رو انتخاب کردم ( همیشه ترس از پزشکها داشتم ) از همون دوران بچگی هدفم این بود معلم بشم. آره اومدم وارد دنیای ریاضیات بشم از همون اول مسیر تو متوسطه دوم طوری ریاضی میخوندم میرفتم پای تابلو تمرین هارو رو حل میکردم برای دوستان توضیح میدادم که انگاری معلم کلاسم. من عاشق معلم هام بودم و خیلی رابطه صمیمانه ای با اون ها داشتم البته ناگفته نمونه چون شغل پدرم ریاست آموزش و پرورش بود بعضی از معلم ها تو کلاس توجه خاصی بهم داشتن . گرچه رفتار بعضی از اونها سر کلاس باعث رنجش من میشد ولی من خودم بودم خودم تلاش میکردم تا اینکه سال دوم متوسطه یک معلم ریاضی برای درس ریاضی 2 داشتم که خیلی رفتار بد با منه دانش آموزش داشت و با کل کلاس تند و خشن صحبت میکرد بعد 2 – 3 ماه دیدم منی که عاشق ریاضیات هستم کم کم دارم از درس متنفر میشم نمره ریاضیم افت کرد و در کنارش چون علاقه ای به عربی و شیمی نداشتم نمره پایینی هم از اون درس ها داشتم خلاصه عاطفه ای که سر کلاس ها سرپا بود پای تابلو فقط مینشست و انتظار پایان کلاس رو میکشید.
تا اینکه شد. یک معلم دیگهای جایگزین شد یه خانم جوان با حوصله و صبور و مهربون و هرچی بگم کم گفتم. اینقدری رابطه اش با شاگرداش خوب و باحال بود و یهو باعث شد بخودم بیام اون هدفی که از بچگی دنبالش میکردم تو صورت اون معلم میدیدم و خدارو هزار مرتبه شکر باعث شد دوباره مصمم بشم و همون سال اول کنکور رشته ریاضی کاربری قبول بشم من وارد دانشگاه شدم به امید اینکه هرچه زودتر لیسانسم را بگیرم و برم توی مدرسه و معلمی کنم.
سال آخر دانشگاه بود که با بابای بچه هام آشنا شدم. و ازدواج کردم با همسری که در طول مسیر موفقیت مثل یک دوست باوفا کنارم بوده ( بله من دوتا پسر گل دارم که بهترین هدیه هایی هستن که خدا بهم امانت داده وقتی پسر اولم یک سالش شد من تصمیم گرفتم به شغلی از بچگی فکر میکنم برسم. البته ناگفته نمونه که تازمانیکه لیسانس بگیرم همیشه معلم خصوصی خیلی از بچه ها بودم تا اینکه سال 90 بطور نیمه رسمی وارد کانون ریاضی شهر خودم شدم
نگم از مهربونی مدیریت اونجا که چقدر زود به من اعتماد کردن و بهم کلاس دادنو من هم تا جاییکه میتونستم کاری کردم که از کار خودشون پشیمون نشن.
بعد سه سال فعالیت اونجا بهنوان معلم نمونه انتخاب شدم و ده سال در کانون ریاضی فعالیت داشتم بالای 500 شاگرد داشتم دراین ده سال بنا به صلاح دیدم تصمیم گرفتم ارشد برنامه ریزی درسی هم بگیرم تا بتونم تو حوزه تعلیم و تربیت به دانش آموزام بیشتر کمک کنم

تا اینکه کرونا شد وسط سال من موندم اینهمه شاگرد که باید کار رو باهاشون ادامه میدادم. به هیچ ابزار تولید محتوا به غیر اینکه با گوشی از دستم که فیلم بگیرم آشنا نبودم تو همین وضعیت همون دستم هم بدجور میسوزه که توانایی گرفتن خودکار را هم نداشتم سوختگی که باعث شد کل خطاها و اشتباهاتم باهاش بسوزه و منو وادار کنه وارد دنیای جدیدی از زندگیم بشم.
به کمک همسرم با اسکای روم آشنا شدم شاگردام رو آوردم تو فضای اسکای روم و کم کم متوجه شدم نه تنها از شهر خودم بلکه از تمام شهرها میتونم پذیرای شاگردهای عزیزم باشم و تو کمترین زمان همین اتفاق افتاد. و مابین تمام این کارها ایده ریاضیات با موزیک به ذهنم افتاد. چون من نمیخواستم معلمی باشم که فقط تدریس کنم من باید عشق معلمیم رو به شاگردام هدیه میدادم و با این ایده تونستم به افرادی که تمام طول زندگی شان ریاضیات رو بی کاربرد ترین و خشک و بی روح میدونند یه جور دیگه معرفی کنم تا علاقه بچه ها بیشتر بشه و خداروشکر تونستم موفق باشم.
اهدافم به قدری بزرگ شدن که باعث شد در این مسیر یک تیم در کنارم باشند تا کمک کنیم خیلی از بجه ها به آرمان های خودشون دست پیدا کنند
پیشنهادم به شما : به عتوان معلم سعی کنید خاطره قشنگ دوران زندگی دانش آموزاتون باشید.

من جز دسته کسایی بودم هدفتم جلوی چشمم بود
شاید بعضی ها مانند من باشن و بعضی ها سردرگم.
تنها حرف و آخرین حرف من برای این دو دسته از دوستان اگر هدف مشخصی دارید تلاش کن تلاش کن بهش میرسی
اگر هنوز سردرگم هستی یه پیشنهاد براتون دارم.
شاید هنوز درگیر حواشی هستی شاید هنوز فکر میکنی باید توی این کاری که الان هستی به موفقیت برسی. شاید راه دیگه ای امتحان نکردی
شاید ریسک پذیر نیستی . تو ضعیف نیستی تو به اندازه کافی باهوشی فقط در مسیر درست حرکت نمیکنی.